از حال خودم بیخبرم بگذارید

داغی ابدی بر جگرم بگذارید

دیوانگی از قیافه ام می بارد

مردم همگی سر به سرم بگذارید

***

آواره شدی مست و پریشان در من

از چشم تو ریخت عشق و ایمان در من

بیتابی موج های کارون در تو

دلتنگی آسمان گیلان در من

***

این عشق کمی بهانه می خواست که ما...

دلتنگی شاعرانه می خواست که ما...

یک طایفه را به زور راضی کردیم

افسوس فقط خدا نمی خواست که ما...

***

من همسفر صبور خوبی هستم

بازیچه ی راه دور خوبی هستم

می سوزم و می سوزم و می سوزم...آاااه

در هر دو جهان تنور خوبی هستم