چند رباعی
از حال خودم بیخبرم بگذارید
داغی ابدی بر جگرم بگذارید
دیوانگی از قیافه ام می بارد
مردم همگی سر به سرم بگذارید
***
آواره شدی مست و پریشان در من
از چشم تو ریخت عشق و ایمان در من
بیتابی موج های کارون در تو
دلتنگی آسمان گیلان در من
***
این عشق کمی بهانه می خواست که ما...
دلتنگی شاعرانه می خواست که ما...
یک طایفه را به زور راضی کردیم
افسوس فقط خدا نمی خواست که ما...
***
من همسفر صبور خوبی هستم
بازیچه ی راه دور خوبی هستم
می سوزم و می سوزم و می سوزم...آاااه
در هر دو جهان تنور خوبی هستم
+ نوشته شده در دوشنبه هشتم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 19:36 توسط زهرا شعبانی
|