دوباره باد وزید و تب خزان آورد
دوباره قصه ی تلخی به ارمغان آورد

اگرچه اهل همین گوشه ی زمین بودم
تو را برای من از هفت آسمان آورد

کمین نشست ببیند که خوب دل بستیم
و بعد فاجعه ای را کشان کشان آورد

تو را سپرد به دست کویری از آتش
مرا به دامن شهری عرب زبان آورد

چقدر سوز دعاهای هرشبم را برد
چقدر رفت و خبرهای بی نشان آورد

تمام سهم من از عشق را پس از سی سال
فقط به هیبت یک مشت استخوان آورد

تو را که سرخ ترین هدیه ی زمین بودی
به روی بال سپید فرشتگان آورد

‏               *‏‏*‏‏*‏

عروج کردی و بغضی که در گلویم بود
ترک به شیشه ی آیینه شمعدان آو
رد